پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

پارسا عشق مامان و بابا

منوببخش کوچولوی من

پسرخوبم مامان شرمنده توهست که نمیتونه روزا بیاد پیشت امروز مامان جون میگفت خیلی بهونه گیری میکنی وهمش منو میخوای الهی فدای اون دل قشنگت برم ای کاش من هم میتونستم تو خونه بمونم ونرم سرکار ولی چکار کنم. دوس دارم باور کنی همش به خاطر توهست ...
17 بهمن 1389

قصه شنگول ومنگول

عزیزکم تو عاشق این قصه هستی  مرتب به منو وبابائی میگی شنگول ومنگولو بخون حالا منم این قصه رو برات میذارم تا بعدا یادت بمونه چه دلخوشی های کوچکی داشتی  شایدم یه روزم خودت این قصه رو برا پسرت بخونی بُز زنگوله پا   يکي بود، يکي نبود. بزي بود که به او بز زنگوله‌ پا مي‌گفتند، اين بز سه تا بچه داشت: شنگول، منگول و حبه‌ي انگور. بچه‌ها با مادرشان در خانه‌اي نزديک چراگاه زندگي مي‌کردند. روزي بز خبردار شد که گرگ تيزدندان، همسايه‌ي آنها شده است. براي همين خيلي نگران شد و به بچه‌ها سپرد که حواستان جمع باشد. اگر کسي آمد و در زد، از سوراخ کليد، خوب نگاه کنيد. اگر من بودم، در را باز کنيد. اما اگر گرگ يا شغال بود، در را باز نکن...
16 بهمن 1389

لهجه شیرین پارسایی

عزیزکم میخوام امروز کلمه های عجیبی رو که تلفظ میکنی برات بنویسم البته هر چی یادم مونده  تا بعدا حسابی بخندی باباجون=بابابو**آبجی کیمیا=آ کی**صندلی=نندی**تخم مرغ=نمگی**لباس=دباس**اسب=بوده**ماشین بابا=دید بابا**خاله مهشید=آبودی**بغل=ببه**شکسته=گگشته**خراب=خبا**خطرناک=خککاک**خاله مینا=هامینا**نیلوفر=نباست ...
16 بهمن 1389

دل پرغصه مامان

پسرگلم سه روزه که مریضی چشمای خوشگلت وقتی از خواب پا میشی پرازچرکه وباز نمیشه دیروز با هم رفتیم دکتر کلی دواداده تا زودتر خوب بشی امروز شکرخدا چشمت زیاد خراب نبود خدایا گل من دست تو خودت ازش مواظبت کن راستی دیشب ساعت ۱یا۲ بود بیخواب شدی واقعا نمیدونستم باید باهات چکارکنم به هیچ وجه نمیخوابیدی همش دنبال اسباب بازیهات بودی توروخدا مامانی یه کم به فکرمن باش قربونت برم من الان حسابی خوابم میاد خداکنه این چند ساعت زودتر بگذره ...
16 بهمن 1389

پارسای شیطون

سلام پسر گلم دیروز خاله و باباجون اینا خونمون دعوت بودن و تو هرچی تونستی اتیش سوزوندی طرفای ظهر قبل از ناهار با سینا خیلی شیطنت کردین و خاله هم ازتون تند تند عکس گرفت برات اون عکسا رو میذارم که ببینی شیطنتاتو عزیزکم   پارسا در حال فکر کردن به عواقب کارش   شیطونک من رفت توی کارتن بخاری پسر خجالتی من پارسای فاتح الهی مامان فدای اون خنده شیرینت بشه پسر خاله های مهربون و شیطون قربون اون چشمهای خوشگلت برم که از سوراخ کارتن نیگا میکنه در حال اختتامیه شیطنت ...
9 بهمن 1389

شروع قصه عشق من

گل من تو دوسال پیش با شروع فصل زمستون یعنی شب یلدا دنیا اومدی هیچ وقت نمیتونم بهت بگم چه حالی داشتم ولی با همه وجودم از بودنت لذت میبردم هرچند تو فسقلی خیلی منو اذیت کردی که هر وقت یاد اون روزا میفتم دلم میلرزه  ولی باز هم چون تو بودی تحمل میکردم گل من برات آرزوی خوشبختی وسلامتی میکنم وازخدای مهربونم میخوام کمکم کنه تا بتونم پسری گلی تربیت کنم هزارهزاربوسه فقط برای تو   ...
7 بهمن 1389
1